قسمت پنجاه و ششم، عبدالمحمود رضوانی ۲، احسان عبدی پور
Aknoon | اکنون - En podkast av Aknoontalks
Kategorier:
اکنون ادامه دارد..قسمت پنجاه و ششممهمان: عبدالمحمود رضوانی با حضور: احسان عبدی پورمعرفی پادکستدارکساید https://castbox.fm/ch/6905602پادکست سعدی https://castbox.fm/vc/4898145شخصیتها (شاعر، نویسنده، بازیگر، کارگردان، خواننده، موسیقدان ….)عبدالمحمود رضوانی دهاقانی (مترجم، نویسنده، مدرس و استاد دانشگاه، دکترای زبان و ادبیات انگلیسی از دانشگاه علوم انسانی در آمریکا، زاده ۱۳۳۳ ه.خ)غیاث مدهون (به عربی: غیاث المدهون، شاعر فلسطینی / سوری / سوئدی، زاده ۱۹۷۹)اشعار و جملات و عباراتگفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویمچه بگویم که غم از دل برود چون تو بیاییشمع را باید از این خانه به در بردن و کشتنتا به همسایه نگوید که تو در خانهٔ مایی(سعدی)حُسنت به اتفاقِ ملاحت جهان گرفتآری، به اتفاق، جهان میتوان گرفتافشایِ رازِ خلوتیان خواست کردشمع شُکرِ خدا، که سِرِ دلش در زبان گرفت(حافظ)پردهداری بر آستانه عشقمیکند عقل و گریه پردهدریچو خوری دانی ای پسر غم عشقتا غم هیچ در جهان نخوری(سعدی)ترسم که اشک در غمِ ما پردهدر شودوین رازِ سر به مُهر به عالَم سَمَر شود(حافظ)چرا دامنْ آلوده را حد زنمچو در خود شناسم که تَر دامنم؟(سعدی)گرش ببینی و دست از ترنج بشناسیروا بود که ملامت کنی زلیخا را(سعدی)منی که نام شراب از کتاب می شستمزمانه کاتب دکان می فروشم کردکنون که کاتب دکان می فروش شدمفضای خلوت میخانه خرقه پوشم کرد(طالب آملی)سر خدا که عارف سالک به کس نگفتدر حیرتم که باده فروش از کجا شنید(حافظ)یکی پرسید از آن گمکردهفرزندکه ای روشنگُهر پیرِ خردمندز مصرش بویِ پیراهن شنیدیچرا در چاهِ کَنْعانش ندیدی؟!بگفت: احوالِ ما برقِ جهان استدمی پیدا و دیگر دم نهان استگهی بر طارَمِ اعلیٰ نشینیمگهی بر پشتِ پایِ خود نبینیماگر درویش در حالی بماندیسرِ دست از دو عالم برفشاندی(سعدی)ای سیر تو را نانِ جُوین خوش ننمایدمعشوقِ من است آن که به نزدیکِ تو زشت استحورانِ بهشتی را دوزخ بود اَعرافاز دوزخیان پرس که اَعراف بهشت استفرق است میانِ آن که یارش در برتا آن که دو چشمِ انتظارش بر در(سعدی)خفته خبر ندارد سر بر کنار جانان کاین شب دراز باشد بر چشم پاسبانان(سعدی)درازنای شب از چشم دردمندانپرس تو قدر آب چه دانی که بر لب جویی(سعدی)هر خم از جعد پریشان تو زندان دلیست تا نگویی که اسیران کمندِ تو کمند(سعدی)تا دلِ هرزهگَردِ من، رفت به چینِ زلفِ او زان سفرِ درازِ خود، عزمِ وطن نمیکند(حافظ)گفتی: «ز خاک بیشترند اهل عشق من»از خاک بیشتر نه، که از خاک کمتریم(سعدی)سایرگازور (رختشور)حروف کَم صَلا (یک اصطلاح در حروفنگاری و خطاطی است که به حروف بدون نقطه یا علامت دیگر (حروف مهمله) اشاره دارد. در واقع، به حروفی گفته میشود که در آنها از نقطه یا علائم دیگر برای تشخیص و تمیز دادن آنها از حروف مشابه استفاده نشده است)
